مسافران خسیس

دیشب فرهاد با ماشین اومده بود دانشگاه پس وسیله برگشتمون مهیا بود...خلاصه من با مهدی باسرویس تا چناران اومدیم واز اونجا هم قرار بود مهدی منتظر باشه تا خونواده ش بیان دنبالش ومنم اومدم خروجی گاراژ واونجا منتظر فرهاد موندم تا بیاد...

فرهاد اومد ومنم سوار شدم ولی خب از جایی که فرهاد4نفر دیگه رو هم میخواست سوار کنه مجبورشدیم چند دقیقه ی دیگه هم منتظر بمونیم.خلاصه اومدن وسوار شدیم واز جایی که دست فرمون فرهاد یه مقدار ترسناکه یکی از بچه ها به شوخی گفت اگه میخوای تند بری نگاه دار پیاده میشم!!!

منم به شوخی فرمون ماشین وکشیدم سمت پیاده رو وفرهادم کنترل ماشین وازدست داد ونزدیک بود بشه آنچه نباید میشد...من اولش فکر کردم که فرهاد داره شوخی میکنه وخودش وبه اون راه زده که میگه ماشین از دستش خارج شده ولی وقتی فهمیدم که نه بابا راستی راستی کنترل ماشین از دستش خارج شده حسابی ترسیدم...!!خدا رحم کرد که اتفاقی نیوفتاد...خداروشکر...

از اونجایی که فرهاد روزه بود توراه بعد اذان طفلکی من مجبور بودم برا فرهاد لقمه بگیرم تا پشت فرمون افطاری بخوره وجالبیش اینجا بود که به بقیه هم تعارف نکردم واین خودش باعث دراومدن حرص دوستان شده بود...ولی خب نامرداش جبران کردن...میگین چطوری؟؟؟

هیچی بابا!!داشتیم میومدیم توراه فرهاد تو پمپ بنزین نگه داشت که بستنی قیفی بخوریم ولی از اونجایی که دوستان کمی خسیس تشریف داشتن بستنی نخریدن ونخوردیم...(خیلی خسیسین!!!)

اونجا بود که یاد خودم وجواد افتادم آخه هروقت باماشین بر می گشتیم تو راه بستنی مون به راه بود...ولی خب این دیشبی ها...

ولش کن بابا دنیا دوروزه یه روزشم جمعه... درسته بستنی نخوردیم ولی خب ....ولش کن نمیگم...

فعلا بای تاخاطره بعد...

راستی ببخشید فراموش کردم به خاطر دیرکرد در ارسال خاطره بر روی وبم عذرخواهی کنم...شرمنده تقصیر اینترنته تقصیر من نیست...!!!