خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

من یک دانشجوی دانشگاه پیام نورچناران صرفاجهت اطلاع...

پیام های کوتاه

حالم گرفته شد...

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۶ ب.ظ

ازخونه رفتم بیرون که برم نونوایی دیدم یه راننده ای اون طرف خیابون دستش وگذاشته روبوق وماشینش هم دقیقا عین ماشین فرهاده!!!منم به گمون دیشب باسرعت از خیابون رد شدم ورفتم در ماشین وباز کردم ونشستم تو ماشین وگفتم سلام که با یه صحنه ی عجیبی مواجه شدم...(قبلش بگم که شیشه های ماشین بخار کرده بود واز بیرون زیاد چیزی معلوم نبود)

هیچی آقا چشتون روز بد نبینه دیدم یه خانمی پشت فرمون نشسته وتامن در وبستم یه نگاه عاقل اندر صفیحی به ما انداخت وگفت که درخدمت باشم !!! دم در بده بفرما تو!!!

حالا مارو داری ...سوسمارو داری....

هنگ کردم مونده بودم چی باید بگم پس بدون معطلی دروباز کردم وپیاده شدم وگفتم ببخشید منتظر کسی بودم اشتباه گرفتم!!!

بعد سریع رفتم چند قدم اون طرف تر ودیدم یه آقایی اومد سوار ماشین شد... حالا اینکه اون آقاهه چکاره این خانمه بود به من ربطی نداره ولی خداروشکر کردم که لااقل ماروندید...

نکته اخلاقی:قبل از انجام کاری حتما اطمینان حاصل کنید...

  • سر دبیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی