خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

من یک دانشجوی دانشگاه پیام نورچناران صرفاجهت اطلاع...

پیام های کوتاه

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۵
بهمن
جاتون خالی با فرهاد رفتیم چناران واسه کلاس آئین
رسیدیم پلیسراه یه بنده خدایی دست تکان داد وگفت چناران؟ماهم گفتیم بیا بالا...گفت کرایه اش چند؟فرهاد گفت همه 3000تومن میگیرن شما2500بده طرف هم گفت گرونه وسوار نشد.
خلاصه چند دقیقه ای که گذشت رسیدیم چناران ورفتیم دانشگاه .دیدیم استاد تو اتاق اساتید نشسته وفقط اسممون ویادداشت کردیم وماروبه خیر وشمارو به سلامت.
اومدیم بیرون از کلاس وپسرخاله فرهاد که دم در منتظر مابود وسوار کردیم راه افتادیم سمت مشهد.
اول جاده ی چناران که رسیدیم دوباره اون بنده خدایی که توپلیسراه سوار نشده بود ودیدیم که کارش چناران تموم شده بود وداشت برمیگشت مشهد.سوارش کردیم واومدیم.
توراه فرهاد گفت بنزین کم دارم ورفتیم گلبهار که گاز بزنیم که از شانس ما پمپ گاز به دلیل فشار کم گاز تعطیل بود.
فرهاد ازم پرسید به نظرت با این بنزین میرسیم که من ازش پرسیدم چراغ بنزینت درسته؟روشن میشه؟گفت آره.
بهش گفتم خب اگه درست باشه وقتی روشن بشه هنوز 50 تا60کیلومر دیگه میره...
خلاصه اومدیم رسیدیم مشهد دیدیم نه بابا چراغش روشن نشد...وارد مشهد شدیم وداشتیم میرفتیم سمت پارک که یکدفعه تو سربالایی میدان قائم دیدم فرهاد هی خاموش میکنه هی استارت میزنه ...
خلاصه کار به جایی رسید که کلا دیگه ماشین روشن نشد...
پیاده شدیم وهل دادیم رسوندیم خودمون وبه بغل خیابون که متوجه شدیم بنزین تموم کردیم ...(بگو که چراغ بنزینش خراب بوده)
از شانس خوبمون پمپ بنزین نزدیک بود...به فرهاد گفتم 4لیتری داری که صندوق وباز کرد وگفت برو بردار...4لیتری روبرداشتم چشمتون روز بد نبینه دیدم توش آب داشته واز قضا به دلیل سردی هوا یخ زده(حالا خر بیار باقالی بار کن!!!)
چکار کنیم ، چکارنکنیم خلاصه باپسرخاله فرهاد راه افتادیم سمت پمپ بنزین گفتیم تو هرچی باشه میاریم دیگه...توراه که میرفتیم یک آژانس بود از اونا یه 4لیتری گرفتیم ورفتیم بنزین گرفتیم وبرگشتیم ولی حقیقتا یخ زدیم ها...
خلاصه فرهاد هروقت مارو باماشین برد یه سرمای حسابی خوردیم...

نکته ی اخلاقی:هیچوقت به آمپرو چراغ بنزین اعتماد نکنید.
  • سر دبیر
۱۸
بهمن

برف وسرمای شدید هوا از چندروز قبل شروع شده بود ولی خب این خاطره مال صبح روزیه که شب گذشته اش مشهد با منفی نوزده درجه سلسیوس به عنوان سردترین شهر کشور مشخص شده بود.

شب به فرهاد اس دادم که فردا میای بریم دانشگاه که اونم گفت آره...منم طبق معمول وسایلامو آماده کردم.

صبح بلند شدم ونمازم وخوندم دیدم نه مثل اینکه هوا خیلی خیلی خیلی سرده...باخودم گفتم عمرا دیگه فرهاد بیاد بریم دانشگاه!!!

پس باخیال راحت خوابیدم تا اینکه دیدم گوشیم زنگ میزنه ، نگاه کردم دیدم شماره فرهاده. سلام کردم که ازم پرسید محسن کجایی؟حاضری؟گفتم خوابم ،شروع کرد فحش دادن گفت 10دقیقه دیگه اونجام حاضرباش بریم.

منم بلند شدم وحاضر شدم ورفتم دوتا نون سنگک هم گرفتم که دیدم فرهاد دم در وایستاده...

خلاصه سوار ماشین شدم دیدم که توروحش؛ ماشینش از بیرون سردتره!!!

راه افتادیم گفتم بخاری تو روشن کن،وقتی روشن کرد دیدم لامصب کولره!!!

گفتم چرا اینطوریه؟گفت چنددقیقه قبل من یک نفر سوار ماشین بوده وکخ ریخته با دکمه های بخاری بازی کرده واینجوری شده!!!

خلاصه راه افتادیم سمت چناران...حالا خودمون سرما میخوردیم بیخیال بدتراز اون این بود که شیشه یخ زده بود وجلومون و نمیدیدیم... دلم براتون بگه که هر چند کیلومتر که میرفتیم فرهاد نگه میداشت واز بیرون با پارچه شیشه رو تمیز میکرد ، وظیفه ی منم این بود که یخ زدگی های داخلی شیشه رو تو طول مسیر پاک کنم(حالا تواین گیر ودار مسافرم میزدیم!!!)

سرتون ودرد نیارم خلاصه اینکه ما 6 راه افتادیم و9:45رسیدیم(راه 45دقیقه ای اونم بافرهاد رو تو 3ساعت و45 دقیقه رفتیم!!!)

رسیدیم چناران رفتیم تعمیرگاه بنده خدا اول که کلی ناز میاورد ومیگفت لوله هاتون یخ زده ومن نگاه نمیکنم و...بعد از کلی التماس اومد دستش وبرد زیر داشبورد و20ثانیه روماشین کار کرد وگفت درست شد برین...فرهاد به تعمیرکار تعارف کرد گفت آقا چقدر میشه ومنتظر بودیم بگه قابلی نداره وبرین که طرف گفت 5000تومن....

رسیدیم دانشگاه اصلا فراموش کرده بودیم که کلاس داریم فقط رفتیم چسبیدیم به شوفاژ وخودمون وگرم کردیمفرهاد که دیگه این آخر کاری ها پنجه های پاش یخ زده بود ونمیتونست پدال گاز وکلاچ وترمز وفشار بده...

ولی خداییش روز خوب وخاطره انگیزی بود یه چندتا فیلم هم توراه گرفتیم که اگه اینترنت یاری کنه براتون میزارم...

نکته ی اخلاقی:وقتی بخاری ماشینتون خرابه از خونه بیرون نرین...


منتظر خاطره ی "تموم شدن بنزین جای پل قائم" باشید...

  • سر دبیر