خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

خاطراتی از جنس دانشجو

دست نوشته های یک دانشجو

من یک دانشجوی دانشگاه پیام نورچناران صرفاجهت اطلاع...

پیام های کوتاه
۳۰
تیر

دلـی کــه صـبح جــمعه ها، از تو قـفـــس پــر میزنه

اینـــهمه جمعـــــه رد شـد و انگار هنوز خیلی کمه

این دلــــِ شیدایـــــی من طاقـــت دوری نــــــداره

بیــــن ما خیلی فاصلــه است که همه تقصیــــــر منه...



برای دانلود آهنگ تقصیر، به لینک زیر مراجعه کنید:

http://yon.ir/taghsir

♥ اللهــــــــم عجــــــــل لـــــــــولیک الفــــــــــرج ♥

  • سر دبیر
۱۴
تیر

این شعرو خواستن مابگیم وماگفتیم


توی گوشم صدای احمدوند

در خیابان نوای احمدوند

دختری آن طرف صدا می زد

جان من هم فدای احمدوند


عاشقم تا ترانه ای گویم

آری من از برای احمدوند

دل تنگم شود بسی آرام

بادم دلربای احمدوند


گاهی اوقات شوم بسی جوگیر

دربیارم ادای احمدوند

از هرانگشت اوهنر ریزد

گویمت از کجای احمدوند


به خدا هم دگرامیدی نیست

اوفقط هست خدای احمدوند

دختری هم محل به مانگذاشت

چون بدید اوصفای احمدوند


قلم من هم اهل پارتی شد

غزلی گفت برای احمدوند

کاش یک شب شود شوم مهمان

بنده در سرسرای احمدوند


یک نفر بنده را کشد از برق

تانمردم به پای احمدوند

  • سر دبیر
۰۴
تیر

داستانمون یکی بود ونبوده
گوشه ای زیر گنبد کبوده
توشهری که همه دنبال سودن
چند نفری به جز خداهم بودن
یه جوونی مشغول درد دل بود
ازگفتن حرفاش کمی خجل بود
میگه خدا چرا کسی ندارم
خدا چرا هم نفسی ندارم؟
خدا جونم میگن که زن هست بلا!
نازل کن یک بلایی ، دستت طلا
دلش شکست اون جوون در به در
بهش الهام شد برو پیش پدر
کمی پیش حضرت حق که ناز کرد
رفت جا بابا دفتر دل رو بازکرد
بابا جونم تو زندگی غم دارم
نیاز به یک مونس وهمدم دارم
اینو میگه توی دلش پر آهه
بابا من زن میخوام مگه گناهه
باباش دید جوونش که اهل کاره
وقتی که دید اینقده بی قراره
آره باباش بابای مهربونش
بالازد آُستینی واسه جوونش

خب تا اینجای شعرو داشته باشید که پسر داماد شد اتفاقاتی که بعد از دامادی براش میوفته رو میتونین درادامه دنبال کنین...

  • سر دبیر
۳۱
خرداد

نمیدونم وبم چه مشکلی داره بعضی از شعرهای رمز دارو باز نمیکنه...

یکی از دوستان رمز شعر احمدوند رو میخواستن ولی متاسفانه شعرش ونشون نمیده...

اگه اجازه بدین تو دفتر شعرم وبگردم شعرو پیدا کنم تو یه پست جدید براتون میزارمش...

  • سر دبیر
۲۵
بهمن
جاتون خالی با فرهاد رفتیم چناران واسه کلاس آئین
رسیدیم پلیسراه یه بنده خدایی دست تکان داد وگفت چناران؟ماهم گفتیم بیا بالا...گفت کرایه اش چند؟فرهاد گفت همه 3000تومن میگیرن شما2500بده طرف هم گفت گرونه وسوار نشد.
خلاصه چند دقیقه ای که گذشت رسیدیم چناران ورفتیم دانشگاه .دیدیم استاد تو اتاق اساتید نشسته وفقط اسممون ویادداشت کردیم وماروبه خیر وشمارو به سلامت.
اومدیم بیرون از کلاس وپسرخاله فرهاد که دم در منتظر مابود وسوار کردیم راه افتادیم سمت مشهد.
اول جاده ی چناران که رسیدیم دوباره اون بنده خدایی که توپلیسراه سوار نشده بود ودیدیم که کارش چناران تموم شده بود وداشت برمیگشت مشهد.سوارش کردیم واومدیم.
توراه فرهاد گفت بنزین کم دارم ورفتیم گلبهار که گاز بزنیم که از شانس ما پمپ گاز به دلیل فشار کم گاز تعطیل بود.
فرهاد ازم پرسید به نظرت با این بنزین میرسیم که من ازش پرسیدم چراغ بنزینت درسته؟روشن میشه؟گفت آره.
بهش گفتم خب اگه درست باشه وقتی روشن بشه هنوز 50 تا60کیلومر دیگه میره...
خلاصه اومدیم رسیدیم مشهد دیدیم نه بابا چراغش روشن نشد...وارد مشهد شدیم وداشتیم میرفتیم سمت پارک که یکدفعه تو سربالایی میدان قائم دیدم فرهاد هی خاموش میکنه هی استارت میزنه ...
خلاصه کار به جایی رسید که کلا دیگه ماشین روشن نشد...
پیاده شدیم وهل دادیم رسوندیم خودمون وبه بغل خیابون که متوجه شدیم بنزین تموم کردیم ...(بگو که چراغ بنزینش خراب بوده)
از شانس خوبمون پمپ بنزین نزدیک بود...به فرهاد گفتم 4لیتری داری که صندوق وباز کرد وگفت برو بردار...4لیتری روبرداشتم چشمتون روز بد نبینه دیدم توش آب داشته واز قضا به دلیل سردی هوا یخ زده(حالا خر بیار باقالی بار کن!!!)
چکار کنیم ، چکارنکنیم خلاصه باپسرخاله فرهاد راه افتادیم سمت پمپ بنزین گفتیم تو هرچی باشه میاریم دیگه...توراه که میرفتیم یک آژانس بود از اونا یه 4لیتری گرفتیم ورفتیم بنزین گرفتیم وبرگشتیم ولی حقیقتا یخ زدیم ها...
خلاصه فرهاد هروقت مارو باماشین برد یه سرمای حسابی خوردیم...

نکته ی اخلاقی:هیچوقت به آمپرو چراغ بنزین اعتماد نکنید.
  • سر دبیر
۱۸
بهمن

برف وسرمای شدید هوا از چندروز قبل شروع شده بود ولی خب این خاطره مال صبح روزیه که شب گذشته اش مشهد با منفی نوزده درجه سلسیوس به عنوان سردترین شهر کشور مشخص شده بود.

شب به فرهاد اس دادم که فردا میای بریم دانشگاه که اونم گفت آره...منم طبق معمول وسایلامو آماده کردم.

صبح بلند شدم ونمازم وخوندم دیدم نه مثل اینکه هوا خیلی خیلی خیلی سرده...باخودم گفتم عمرا دیگه فرهاد بیاد بریم دانشگاه!!!

پس باخیال راحت خوابیدم تا اینکه دیدم گوشیم زنگ میزنه ، نگاه کردم دیدم شماره فرهاده. سلام کردم که ازم پرسید محسن کجایی؟حاضری؟گفتم خوابم ،شروع کرد فحش دادن گفت 10دقیقه دیگه اونجام حاضرباش بریم.

منم بلند شدم وحاضر شدم ورفتم دوتا نون سنگک هم گرفتم که دیدم فرهاد دم در وایستاده...

خلاصه سوار ماشین شدم دیدم که توروحش؛ ماشینش از بیرون سردتره!!!

راه افتادیم گفتم بخاری تو روشن کن،وقتی روشن کرد دیدم لامصب کولره!!!

گفتم چرا اینطوریه؟گفت چنددقیقه قبل من یک نفر سوار ماشین بوده وکخ ریخته با دکمه های بخاری بازی کرده واینجوری شده!!!

خلاصه راه افتادیم سمت چناران...حالا خودمون سرما میخوردیم بیخیال بدتراز اون این بود که شیشه یخ زده بود وجلومون و نمیدیدیم... دلم براتون بگه که هر چند کیلومتر که میرفتیم فرهاد نگه میداشت واز بیرون با پارچه شیشه رو تمیز میکرد ، وظیفه ی منم این بود که یخ زدگی های داخلی شیشه رو تو طول مسیر پاک کنم(حالا تواین گیر ودار مسافرم میزدیم!!!)

سرتون ودرد نیارم خلاصه اینکه ما 6 راه افتادیم و9:45رسیدیم(راه 45دقیقه ای اونم بافرهاد رو تو 3ساعت و45 دقیقه رفتیم!!!)

رسیدیم چناران رفتیم تعمیرگاه بنده خدا اول که کلی ناز میاورد ومیگفت لوله هاتون یخ زده ومن نگاه نمیکنم و...بعد از کلی التماس اومد دستش وبرد زیر داشبورد و20ثانیه روماشین کار کرد وگفت درست شد برین...فرهاد به تعمیرکار تعارف کرد گفت آقا چقدر میشه ومنتظر بودیم بگه قابلی نداره وبرین که طرف گفت 5000تومن....

رسیدیم دانشگاه اصلا فراموش کرده بودیم که کلاس داریم فقط رفتیم چسبیدیم به شوفاژ وخودمون وگرم کردیمفرهاد که دیگه این آخر کاری ها پنجه های پاش یخ زده بود ونمیتونست پدال گاز وکلاچ وترمز وفشار بده...

ولی خداییش روز خوب وخاطره انگیزی بود یه چندتا فیلم هم توراه گرفتیم که اگه اینترنت یاری کنه براتون میزارم...

نکته ی اخلاقی:وقتی بخاری ماشینتون خرابه از خونه بیرون نرین...


منتظر خاطره ی "تموم شدن بنزین جای پل قائم" باشید...

  • سر دبیر
۱۸
دی

ازخونه رفتم بیرون که برم نونوایی دیدم یه راننده ای اون طرف خیابون دستش وگذاشته روبوق وماشینش هم دقیقا عین ماشین فرهاده!!!منم به گمون دیشب باسرعت از خیابون رد شدم ورفتم در ماشین وباز کردم ونشستم تو ماشین وگفتم سلام که با یه صحنه ی عجیبی مواجه شدم...(قبلش بگم که شیشه های ماشین بخار کرده بود واز بیرون زیاد چیزی معلوم نبود)

هیچی آقا چشتون روز بد نبینه دیدم یه خانمی پشت فرمون نشسته وتامن در وبستم یه نگاه عاقل اندر صفیحی به ما انداخت وگفت که درخدمت باشم !!! دم در بده بفرما تو!!!

حالا مارو داری ...سوسمارو داری....

هنگ کردم مونده بودم چی باید بگم پس بدون معطلی دروباز کردم وپیاده شدم وگفتم ببخشید منتظر کسی بودم اشتباه گرفتم!!!

بعد سریع رفتم چند قدم اون طرف تر ودیدم یه آقایی اومد سوار ماشین شد... حالا اینکه اون آقاهه چکاره این خانمه بود به من ربطی نداره ولی خداروشکر کردم که لااقل ماروندید...

نکته اخلاقی:قبل از انجام کاری حتما اطمینان حاصل کنید...

  • سر دبیر
۱۷
دی

امشب ازخونه رفتم بیرون که برم نون بگیرم دوسه قدمی که رفتم دیدم یه ماشین اون طرف خیابونه وراننده هم دستش وگذاشته روبوق!!!!بی محلی کردم ورد شدم ...دیدم نه بابا دستش وگذاشته روبوق وول کن نیست !!! بازم محل ندادم تا اینکه سرش و از شیشه آورد بیرون واسمم وصدا زد...دیدم ای بابا اینکه فرهاده!!!

سوار شدم ودیدم به به مبارکه!!!ماشین نو خریده...(فکر کنم طفلکی از سر شب منتظر بود تا من از خونه مون بیام بیرون وماشینش وبهم نشون بده!!!)خلاصه سوار شدیم ویه دوری باهم زدیم ووقتی خیالش راحت شد که من ماشینش ودیدم منو پیاده کرد ورفت!!!

ولی خب نامرد تعارف نکرد لااقل مارو تاخونه برسونه...ولی خب جوانمردی منو دارین اومدم اینو به صورت خاطره نوشتم تا زحمتش کم بشه وهمه بفهمن که ماشین خریده وطفلکی در خونه ی این واون علاف نشه!!!

پس دوستان عزیز بنده از طریق همین رسانه به همه اعلام میکنم که درجریان باشید فرهاد ماشین خریده!!!

فرهاد جون مبارکت باشه...

یادت باشه بدی ماهم یه بوق بزنیم!!!

  • سر دبیر
۱۷
دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سر دبیر
۱۳
دی

سلام

عزیزانی که مایل به خواندن قسمت هایی که دارای رمز وروداست، می باشند میتوانند با ارسال درخواستی با متن(سلام لطفا رمز عبور مطلب...رابرایم ارسال کنید+نام خانوادگی خود)به شماره ی بنده رمز عبور را دریافت کنند.

نتیجه:عزیزانی که شماره بنده را دارند قادر به خواندن موارد رمز دار می باشند.

  • سر دبیر